خاطرات یک سرباز

خاطرات یک سرباز

سه شنبه 29/08/1397

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۳۴ ب.ظ

سه شنبه 29/08/1397

برگشت به خانه، مرخصی میان دوره. رفتم صادقیه. بعد هم مطهری. آخر شب با مجید فلافل خوردیم. راجع به ازدواج صحبت کردیم. گفت که مامان بهش زنگ زده. ساعت 01:00 شب بود که گوشیم رو چک کردم با کلی پیام و ایمیل و ... . کی حال داشت جواب بده؟


............

صبح قرار بود پست اسلحه خانه باشم که خدا رو شکر لغو شده بود. صبح پیاده روی، ورزش. بعد هم کلاس کارآفرینی، بوی فاضلاب. سر ظهر رفتیم حسینیه پایین، جشن. بعد برگشتیم بالا. نماز، ناهار، برگشت به تهران.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۵
یک سرباز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی