سه شنبه 22/08/1397
سه شنبه 22/08/1397
امروز صبح ساعت 03:00 از خواب پریدم. خواب می دیدم. تو خوابم یک پسر که داشت وزنه ای رو جابجا میکرد افتاد و گوش و فکش در رفت. توی خواب خیلی ناراحت شدم و ترسیدم براش. ساعت 04:40 دوباره پا شدم. با احساس ناراحتی در شکم. گویا مشکلی وجود داشت. امیدوار بود که صرفا سردی غذا باعث شده باشه و نه عفونت یا ویروس. دو لیوان چایی نبات در صبح و عصر حالم رو بهبود داد. صیح سر کلاس بودیم که بازرس اومد. به خیر گذشت. جناب سروان گفت که جناب سرهنگ خیلی راضی بودند و امتحان نمیگیرم. لوحه نگهبانی رو زدند. جمعه، اسلحه خانه، پاس 1. یعنی 06:00 – 08:00 و چهار ساعت استراحت و دو ساعت بعدی پست و الی آخر تا شنبه ساعت 06:00 صبح. 4 تا دو ساعت. سرکار استوار آروانی گفت صد در صد مشخص نیست که پست های میان دوره بهت بخوره یا نه، و اینکه دوره هایی بوده که پست های میان دوره رو حذف کردند. خوشحال شدم. صبح ساعت 10:30 رفتم بهیاری. با عرفان و یکی از بچه های گروهان بالایی. رفتم به مجید زنگ زدم. خاموش بود. میخواستم خبر بگیرم و اینکه بگم که پنجشنبه نمیام. .............
. شایدم اشتباه میکنم. حالا باز قبل از خواب به مجید زنگ میزنم.
.........
. کارت تلفن، شارژ کمی داره که باید دست کم تا سه شنبه حفظش کنم
.................
. اینجا فضای خلوت، کم هست. آن "آنی" که فکر میکردم و امیدوار بودم اتفاق بیفته، گمان نکنم بیفته.
21:15 تا 22:40 راهبری زندگی با شهود درونی خوندم.