خاطرات یک سرباز

خاطرات یک سرباز

سه شنبه 22/08/1397

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۲۷ ب.ظ

سه شنبه 22/08/1397

امروز صبح ساعت 03:00 از خواب پریدم. خواب می دیدم. تو خوابم یک پسر که داشت وزنه ای رو جابجا میکرد افتاد و گوش و فکش در رفت. توی خواب خیلی ناراحت شدم و ترسیدم براش. ساعت 04:40 دوباره پا شدم. با احساس ناراحتی در شکم. گویا مشکلی وجود داشت. امیدوار بود که صرفا سردی غذا باعث شده باشه و نه عفونت یا ویروس. دو لیوان چایی نبات در صبح و عصر حالم رو بهبود داد. صیح سر کلاس بودیم که بازرس اومد. به خیر گذشت. جناب سروان گفت که جناب سرهنگ خیلی راضی بودند و امتحان نمیگیرم. لوحه نگهبانی رو زدند. جمعه، اسلحه خانه، پاس 1. یعنی 06:00 08:00 و چهار ساعت استراحت و دو ساعت بعدی پست و الی آخر تا شنبه ساعت 06:00 صبح. 4 تا دو ساعت. سرکار استوار آروانی گفت صد در صد مشخص نیست که پست های میان دوره بهت بخوره یا نه، و اینکه دوره هایی بوده که پست های میان دوره رو حذف کردند. خوشحال شدم. صبح ساعت 10:30 رفتم بهیاری. با عرفان و یکی از بچه های گروهان بالایی. رفتم به مجید زنگ زدم. خاموش بود. میخواستم خبر بگیرم و اینکه بگم که پنجشنبه نمیام. .............

. شایدم اشتباه میکنم. حالا باز قبل از خواب به مجید زنگ میزنم. 

.........

. کارت تلفن، شارژ کمی داره که باید دست کم تا سه شنبه حفظش کنم

.................

.  اینجا فضای خلوت، کم هست. آن "آنی" که فکر میکردم و امیدوار بودم اتفاق بیفته، گمان نکنم بیفته.

21:15 تا 22:40 راهبری زندگی با شهود درونی خوندم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۵
یک سرباز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی