خاطرات یک سرباز

خاطرات یک سرباز

دوشنبه 21/09/1397

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ ب.ظ

دوشنبه 21/09/1397

گفتم که پادگان هستم آخر هفته. وقتی که منشی سوال کرد. بهش گفتم که پست و روزش فرقی نمیکنه. بذار اسحله خونه اصلا!

 هم می خواستم باشم و پست بدم تا احتمال خراب شدن میان دوره کمتر باشه و هم اینکه حوصله تولد گرفتن رو نداشتم. هیچ تماسی نگرفتم. صیح و ظهر کلاس عقیدتی داشتیم. با آقای ایزدی، آخوند، مهندس برق و تحصیل کرده رشته MBA و مشاور خانواده و دینی. مرد خوبی بود. صبح رفتیم راهپیمایی، جاده دور پادگان، تقریبا ربع دایره. هوا مه آلود بود. نسبتا غلیظ.

ظهر سر کلاس گفتند که آنکادر تخت رو بهم بزنید و دباره درست کنید،چون فردا بازدید هست توسط بازرسان. و همه چیز باید ردیف می شد. با محمد حسین پورشمسی تخت هامون رو مرتب کردیم. چندتا کمد هم باید جابجا می شد. که رزاقی زحمتش رو کشید. مرتب کردن جعبه کمک های اولیه و زدن فهرست اقلامش هم با من بود. روز پر مشغله ای بود. عصر هم یکبار رفتیم بهداری. 6 نفر برای معاینه معافیت از رزم. شب رفتیم که مطالعه کنیم. اما به خاطر امتحان فردا فقط کتاب نظامی رو خوندیم. 22:50 رفتم که بخوابم. خیلی دوست دارم بتونم بنویسم، هم از گزارش روزانه و هم از احوالات خودم. حس میکنم نوشتن از احوالات، تامل و گفتگویی با دورن خود است.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۵
یک سرباز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی