خاطرات یک سرباز

خاطرات یک سرباز

یکشنبه 06/08/1397

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ب.ظ

یکشنبه 06/08/1397

باران بارید. از شب تا صبح. صبح میدان صبحگاه رفتیم. داوطلب سردوشی شدم. تست اولیه اوکی بود. ظهر رفتیم حسینیه پایین. توجیهات پزشکی. تا ظهر. باران زیادی آمد. کمک به بار زدن غذا. دیدن آشپزخانه صنعتی پادگان. نماز. ناهار. صحبت کردن سرهنگ، فرمانده گردان. بسیار خندیدیم. تماس با مامان.


..................


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۳
یک سرباز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی