خاطرات یک سرباز

خاطرات یک سرباز

چهارشنبه 1397/08/02

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ب.ظ

چهارشنبه 02/08/1397

صبح، دریافت لباس، ظهر باقی وسایل رو دریافت کردیم. عصر به خاطر عدم بر سر گذاشتن کلاه، پست تنبیهی خوردم، شدم پاسبخش. از ساعت 6 عصر تا 6 صبح فردا. شب با مهرداد تماس گرفتم، تلفن مامان اشغال بود و صفحه کلید تلفن عمومی برخی شماره هاش بسیار سخت عمل میکرد.

تابلویی جلوی پله های حسینیه بود که موقع برگشت به آسایشگاه دیده میشد: دعای مادر از موانع استجابت دعا میگذرد. بغضم میگرفت.

از ساعت 12 شب تا صبح پاسبخش بودم و پست دادیم با بهزاد ابراهیمی.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۳
یک سرباز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی