خاطرات یک سرباز

خاطرات یک سرباز

شنبه 05/08/1397

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ب.ظ

شنبه 05/08/1397

شنبه صبح تا ظهر توجیه حفاظتی و سخنرانی، بعد از ناهار توجیه فرماندهی، داوطلب نظافت آسایشگاه شدم. صبح و عصر هم داوطلب مراسم تحلیف شدم.

عصر دم غروب، رفتیم برای کمک به انبار دار. ظهر زنگ زدم به مجید، پیگیری پروژه زنجان. یکی از بچه ها گفت به ازای هر ماه جبهه 12 روز کسری میدن. دیروز سر نماز مغرب بدجوری بغض و اشک در چشم داشتم.

........................................................
 الان که دارم مکتوب میکنم، شنبه 05/08/1397 ساعت 19:50 هست.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۳
یک سرباز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی